تاریخ انتشار: ۰۶:۲۹ - ۰۸ شهريور ۱۳۹۹
رویداد‌۲۴ گزارش می‌دهد؛

پایان هژمونی آمریکا/ الگوی جدید تعامل چین و غرب چه خواهد بود؟

وزیرخارجه پیشین آلمان یادداشتی درباره پایان هژمونی غرب نوشته و گفته غرب برای حفظ سلطه‌اش بر جهان باید از برخی اصول کوتاه آمده و بپذیرد چین قرار نیست یک دموکراسی شبیه دموکراسی‌های غربی شود.
پایان هژمونی آمریکا
رویداد۲۴ یوشکا فیشر وزیر خارجه پیشین آلمان در یادداشتی که در نشریه پراجکت ایندیکیت منتشر شده از پایان فرصت‌طلبی غربی در جهان سخن گفته است. فیشر در این یادداشت گفته: برای مدت ۵۰ سال غرب به این امید بوده که با مدرنیزاسیون چین در نهایت این کشور به یک لیبرال دموکراسی مبتنی بر سرمایه‌داری تبدیل خواهد شد. چندین دهه غرب این توهم را داشته، اما پیامد‌های ظهور چین کم کم برای همه آشکار شده است.

در ادامه این یادداشت آمده است: درگیری میان چین و غرب روز به روز بیشتر می‌شود. این درگیری بر سر فناوری، تجارت، بازار‌های جهانی مشترک و زنجیره توزیع است، اما مساله دیگری نیز در میان است؛ آن‌ها بر سر ارزش‌های بنیادین با هم درگیرند. رقابت ایدئولوژیک و اقتصادی در واقع نقطه مرکزی رقابت بر سر سلطه جهانی در قرن ۲۱ است.

اما چرا این درگیری الان رخ داده است؟ به نظر نمی‌رسد که غرب به طور ناگهانی نسبت به پیامد‌های ظهور چین حساس شده باشد. این واقعیت که چین یک کشور دیکتاتوری تک حزبی است یک خبر جدید نیست و هرگز این دلایل باعث نشده بود کشور‌های غربی به سرکردگی آمریکا از دهه ۱۹۷۰ تاکنون تجارت شان را با چین متوقف کنند.
 
به همین ترتیب سران چین مدتها است که انتقاد‌های خارجی از کشورش را سرکوب کند. مجوز غرب به چین برای جاسوسی‌های بی حد و حصر صنعتی و سرقت فناوری غربی و نقض مالکیت معنوی از دیگر مواردی است که غرب در ازای دسترسی به بازار گسترده چین و نیروی کار ارزان از آن چشم پوشی کرده است. دولت‌های غربی حتی پس از حادثه میدان تیان آن من در سال ۱۹۸۹ در پکن نیز سکوت کردند.
 
همه این‌ها به این دلیل بود که غرب گمان می‌کرد از رهگذر مدرنیزاسیون و توسعه اقتصادی، چین به یک کشور دموکراتیک لیبرال تبدیل خواهد شد. اما در نهایت این حزب کمونیست چین بود که یک الگوی جدید توسعه ترکیبی شامل دیکتاتوری حزبی و اقتصاد رقابتی در کنار یک جامعه مصرف کننده ایجاد کرد.
 
تا امروز این رویکرد بسیار موفق عمل کرده است. در شرایطی که قدرت سیاسی در دست کمونیست‌ها باقی مانده تقریبا همه چیز‌های دیگر به دست نیرو‌های سرمایه داری مصرف کننده سپرده شده است. شوروی حتی نمی‌توانست رویای چنین نوآوری در اقتصاد سیاسی را داشته باشد.
 
نتیجه هم چشم گیر و از بسیاری جهات بی سابقه بود. صد‌ها میلیون نفر از فقر مطلق نجات پیدا کردند و به طبقه متوسط صعود کردند. تنها یک نسل قبل از این، چین یک کشور ضعیف در حوزه فناوری و دانش بود. امروز این کشور به یک قدرت جهانی در بسیاری از بخش‌ها از جمله تکنولوژی تبدیل شده است.
 
با توجه به اینکه چین اکنون در بسیاری حوزه‌ها از آمریکا پیشی گرفته، شاید تنها زمان کمی لازم باشد تا این کشور به اقتصاد پیشرو در جهان در تمام معیار‌ها تبدیل شود.

پایان غرب نزدیک است

 
دلیل تقابل و چین و آمریکا در شرایط کنونی نسبتا ساده است: پایان (هژمونی) غرب نزدیک است. از زمان آغاز صنعتی شدن، غرب انحصار موثری بر قدرت جهان داشته است. اما امروز قدرت‌های بزرگ آسیایی به زودی به هژمونی غرب آنگونه که ما میشناسیم پایان خواهند داد. این فقط مساله ترامپ نیست بلکه چالش‌های فزاینه متوجه قدرت غرب و مدت‌ها بعد از دولت ترامپ هم ادامه پیدا خواهد کرد فارغ از اینکه در نوامبر امسال چه کسی رییس جمهور شود.
 
از این گذشته هرچه چین قدرتمند‌تر می‌شود قدرت غرب نیز نسبتا تضعیف می‌شود. بحران مالی جهانی در سال ۲۰۰۸ نقش مهمی در تغییر ادراک چینی و جهان نسبت به مدل آمریکا داشت. ناگهان آسیب پذیری غرب برای همه نمایان شد. اکنون در بحران کرونا نیز نقاط ضعف آمریکا در داخل نیز برای همه آشکار شده است. واکنش ناسازگارانه امریکا به این بیماری همه گیر نگاه جهان به مدل چینی را تغییر داده است.
 
سیاست گذراران آمریکایی هنوز در مورد نگاهشان به نقشی که دوست دارند چین در فضای بین‌الملل بازی کند به اجماع نرسیده‌اند. بسیاری در تشکیلات سیاست‌گذاری خارجی آمریکا بر این باورند که باید جلوی رشد اقتصادی چین گرفته شود یا دست کم به تعویق بیفتد، اما دیگر دیر شده است. استراتژی مهار اقتصادی با ابعاد ۱.۴ میلیارد نفر اصلا چطور باید باشد؟ بدون ایجاد صدمه جدی به دیگران اصلا چنین استراتژیی پیروز نخواهد شد.
 
بر این اساس می‌توان گفت استراتژی غربی در تساهل، تسامح و فرصت‌طلبی اقتصادی دیگر نمی‌تواند ادامه د اشته باشد.
 
اما چه باید کرد؟
 
وزیر خارجه اسبق آلمان همچنین می‌نویسد: غرب باید دست از توهماتش نسبت به چین بردارد. غرب باید راهی برای زندگی مشترک با چین به عنوان یک واقعیت پیدا کند. این یعنی باید راهی بین تقابل و پذیرش با چین پیدا کرد. برای مثال تجارت با چین باید ادامه داشته باشد، اما تحت شرایط خاص. رشد چین کشور‌های غربی را مجبور کرده سیاست‌های صنعتی خودشان را دنبال کنند.
 
اختلافات بنیادین بین ارزش‌های غربی و چینی به طور جدی باقی خواهد ماند و این جایی است که غرب باید حدفاصلش را با چین حفظ کند. هر امتیازی مستلزم قربانی کردن یکی از اصول اساسی است. برای مثال در مسائل فرهنگی هیچ امتیازی نباید داد. اگر رویکرد ارزش محور قرار است به اقتصاد ضرر بزند باز هم باید آن را پیگیری کرد. با همین رویکرد غرب مجبور است این تصور که می‌تواند چین را مجبور کند به یک دموکراسی به تفسیر غرب تبدیل شود کنار بگذارد.
 
در نهایت رقابت چین و غرب بر سر ارزش‌های بنیادین نباید منجر به دور شدن این دو از هم شود. برای همزیستی مسالمت آمیز و حفظ منافع در قرن بیست و یک، غرب مجبور است از منافع اصلی قدرت پایدار خود دفاع کند.
خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
نظرات شما
نظرسنجی
آیا از 26 فروردین تجربه برخورد با گشت ارشاد را داشتید؟
پیشخوان