تاریخ انتشار: ۱۱:۵۲ - ۱۱ بهمن ۱۳۹۴

اشرفی: مخالفت با تفکر شهید نواب ریشه ضد ابراهیمی دارد

این روزها ایام شصتمین سالگرد شهادت نواب صفوی و چهار تن از یاران ایشان است که در بی دادگاه رژیم شاه محاکمه و اعدام شدند.
رویداد24- این روزها ایام شصتمین سالگرد شهادت نواب صفوی و چهار تن از یاران ایشان است که در بی دادگاه رژیم شاه محاکمه و اعدام شدند. لذا از این فرصت استفاده کردیم و می خواهیم نگاهی عمیق تر و جامع تر به شخصیت نواب و فداییان اسلام و تفکر شخص شهید نواب صفوی داشته باشیم. چون آگاهی از فعالیت ها و اینکه از چه زمانی شروع به فعالیت کردند و چه اقداماتی انجام دادند شاید پیچیده نباشد و در واقع با یک مراجعه ساده به منابع می توان اطلاعات مورد نیاز را به دست آورد. ولی آن چیزی که بیشتر در این گفتگو به دنبال آن هستیم، اصل تفکر نواب است و آن چیزی که در اواخر دهه  1320 و دهه 1330 شمسی و در آن خفقان شدید شاهدیم که نواب با راه اندازی فداییان اسلام یک نقطه عطف جدی در تاریخ سیاسی ایران معاصر ایجاد می کند. به عنوان نمونه اقدامات فداییان اسلام منجر به ملی شدن صنعت نفت می شود. می‌خواهیم بیشتر در مورد این تفکر صحبت کنیم تفکری که ظاهرا خیلی مخالفان جدی نیز دارد. در نهایت تلاش داریم امروز تصویری روشن تر از فداییان اسلام به همراه پاسخ هایی مناسب برای شبهات متعدد درباره اقدامات و تفکرات آن ها به دست بیاوریم. برای رسیدن به این مقصود به سراغ اکبر اشرفی، معاون پژوهش مرکز اسناد انقلاب اسلامی و مدرس دانشگاه رفتیم که در دو دهه اخیر پس از پایان تحصیلات در دانشگاه امام صادق(ع) بخش اعظمی از وقت خود را مصروف تحقیق و پژوهش در تاریخ ایران و به ویژه انقلاب اسلامی نموده است. متنی که در ادامه ملاحظه می‌کنید مشروح گفتگوی صریح ما با ایشان است:
 
همچنان که شما به خوبی طرح بحث کردید شهید نواب صفوی نماینده تفکر اسلام سیاسی در دهه 20 و 30 است و اقداماتی که ایشان و فداییان اسلام انجام دادند در چارچوب همین تفکر و اندیشه سیاسی بود. این که اسلام دارای یک چارچوب کاملی برای اداره زندگی انسان است و صرفا برخی از قواعد و آموزه ها برای زندگی فردی و جدا از اجتماع نیست.
 
همان عبارتی که این روزها مقام معظم رهبری تحت عنوان سبک زندگی به کار می برند. اسلام یک سبک زندگی است. سبک زندگی در تمام ابعاد اقتصاد، سیاست، فرهنگ و ... است. بنابراین اسلام یک مذهب سیاسی اجتماعی است. به همین خاطر در همه ابعاد زندگی حکم دارد و بی دخالت نیست و قادر به اداره اجتماع هم هست. این به نظرم اصول اولیه تشکیل چنین سازمانی است که می خواهد خودش را فدای اسلام کند.
 
 مقداری درباره مفهوم اسلام سیاسی توضیح بفرمایید. مگر سیاست از اسلام جداست؟ در این راستا دو نوع نگاه وجود دارد. دیدگاه اول معتقد است سیاست جدای از اسلام نیست و لذا واژه اسلام سیاسی بی معناست و دیدگاه دوم معتقد است اسلام به سیاست ربطی ندارد و سیاست بر اسلام سوار شده است. در این باره برای ما توضیح دهید.

  استفاده از اصطلاح « اسلام سیاسی » به دلیل کمبود لفظ است و لفظی دیگر برای بیان این مقصود نداریم. مقصود از اسلام سیاسی، اسلامی است که در درونش سیاست هم هست. مثل بیانی که حضرت امام به کار بردند و فرمودند اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی.  مگر ما اسلام آمریکایی داریم؟!  اسلامی که آمریکایی باشد اساسا اسلام نیست.
 
در واقع در یک تقسیم بندی دو نگرش به اسلام وجود دارد. یک نگرش که به خود پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم می رسد  که همان اسلام ناب و خالص است و همین نگرش صحیح اسلام است. ولی یک عده ای هم در جامعه هستند و نمی شود گفت مسلمان نیستند، چرا که خودشان می گویند مسلمان هستند. البته در اسلام برای شناخت افراد به اسلام خیلی سخت گیری نشده و بیان شده هر کسی ادعا کرد مسلمان است، بپذیرید.
 
قرآن می فرماید: «وَلاَتَقُولُوا ْلِمَن ْأَلْقَى إِلَيْكُم ُالسَّلاَم َلَسْتَ مُؤْمِنًا» (النساء آیه 94) «و كسى را كه به شما اظهار اسلام مى‏كند نگوييد تو مؤمن نيستى» بنابراین مسلمان شدن راحت است.چون تنها با بیان شهادتین است. ولی هر کسی شهادتین را به زبان آورد لزوما مسلمان ناب نیست.
 
اسلام سیاسی هم از این منظر مطرح می شود و منظور از اسلام سیاسی همین قرائتی است که امام (ره) مطرح کردند که اسلام تمامش سیاست است و از این منظر کسی که اسلام را از سیاست جدا کند در واقع بخشی از اسلام را ذبح کرده است.
 
 شهید نواب و فداییان اسلام هم از این نگرش به اسلام وارد زندگی سیاسی شدند. شهید نواب طلبه ای در نجف بودند و در ایران هم حضور نداشتند. اما وقتی مباحث سکولاریسم و جدایی دین از سیاست پیش آمد و این که اساسا اندیشه شیعی به لحاظ نگرش دینی و فقهی مورد حمله قرار گرفت و جشن های کتاب سوزی و مسائلی از این دست به رهبری کسروی به وجود آمد، نواب برای دفاع از اسلام به ایران آمد.
 
  یک نکته ای هم لازم است اینجا بگوییم این است که نواب خودش به طور مستقل عمل نمی کرد. این بحث مهمی است. شهید نواب گرچه در نجف درس خوانده بود ولی به اجتهاد خودش عمل نمی‌کرد. آن ها در عمل با مجتهدین مرتبط بودند و کسب تکلیف می کردند.

وقتی خواستند از نجف برای مبارزه با کسروی به ایران بیایند، شهید مدنی در نجف بودند و به آن ها کمک کردند و به لحاظ مالی کمکشان کردند.این نشان می دهد ایشان با علما ارتباط داشتند. در خاطرات طرفداران و اعضای فداییان اسلام هم به صراحت هست که ما برای هر نوع اقدام مان از مجتهدین اجازه می گرفتیم.
 

 به طور مثال می گویند در اعدام انقلابی حسنعلی منصور فتوای آیت الله میلانی را گرفته بودند.

البته اعدام انقلابی  منصور توسط فداییان اسلام صورت نگرفت بلکه  این کار از سوی جمعیت موتلفه اسلامی  انجام شد. بله حتی این امر هم با اجازه و نظر مراجع بوده است. می گویند از آیت الله میلانی و یا از یکی از مراجع دیگر اجازه گرفته بودند. به هر حال اصل کسب اجازه از مراجع قطعی است. این ها افراد سرخودی نبودند که سر خود هر کاری را انجام دهند؛ بلکه بحث شان دفاع از اسلام بود.
 
 اقدام فداییان اسلام شبیه حکم امام خمینی(ره) در سال 1367 درباره قتل سلمان رشدی بود و آنها در واقع مجری احکام مراجع وقت بودند. حکم اعدام سلمان رشدی از سوی حضرت امام برمبنای چه اصولی بود؟حکم امام (ره) بر همان مبنایی است که حکم اعدام کسروی صادر شد.این جا بحث ارتداد است. بحث سد راه اسلام است و این احکام اصول خاصی دارد و هر کسی نمی تواند در این حوزه ورود کند.
 

 بسیاری از مخالفین تفکر فداییان اسلام اقدام آن ها در اعدام های انقلابی را به «اغتیال» یا ترور تفسیر می کنند وبیان می‌کنند اگر بنابراین باشد جامعه اسلامی دیگر نظمی نخواهد داشت و در جامعه هرج و مرج و بی نظمی حاکم می شود. اگر هر گروهی جمع بشوند و در مورد یک شخصی یک نظری ارائه دهند و فتوایشان را عملی کنند سنگ روی سنگ بند نمی شود. در واقع دو نوع شبهه مطرح می کنند. یکی عمل فداییان اسلام را تفسیر به « اغتیال»  و ترور می کنند و دوم می گویند به فرض این که آن فرداستحقاق مجازات را هم داشته باشد این نوع روش برای اجرای حکم جامعه را به سمت بی نظمی و بر هم ریختگی می کشاند. این بحث را چطور ارزیابی می کنید.

همچنان که اشاره کردم این گونه نیست که این ها سر خود جمع بشوند و هر اقدامی دوست دارند انجام بدهند، به هیچ وجه این گونه نیست. این ها حتما حداقل با یکی از مراجع زمان خودشان مرتبط بودند که خود مراجعه به مرجع زمان نیز در چارچوب یک عقیده مذهبی و شیعی است. یعنی زمانی که حکومت درستی سر کار نیست.
 
یعنی حکومت مشروع اسلامی در راس قدرت نیست و حاکم جائر سر کار است. البته با حاکم جائر هم در یک شرایط خاصی می شود همکاری کرد. در فقه داریم اگر حاکم جائر خود را مقید به برخی شرایط بداند قابل همکاری است. حضرت امام (ره) این مسئله را هم در کشف اسرار و هم در کتاب تحریر الوسیله مفصل تر بیان می کنند که شیعیان و عالمان شیعه هیچ وقت همین حکومت پوسیده را نخواستند از بین ببرند و دلیل همکاری این بود که اسلام حفظ شود. برای حفظ اسلام می شود با حاکم جائر هم همکاری کرد.
 
بعضی وقت ها این حاکم جائر از آن شروط اولیه نیز عدول می‌کند و نه تنها به دنبال حفظ اسلام نیست و بلکه دنبال حذف اسلام است. اگر حاکم جائر آن شرط اولیه را به هم زد این همکاری به هم می خورد و از این به بعد تعامل تبدیل به مبارزه می شود. مبارزه هم شرایط خاصی دارد و بنا به شرایط هر زمانی ممکن است انواع مبارزه رخ بدهد.
 
در همین جا فکر کنم لازم است اشاره ای کنم که بعضی می گویند شهید نواب صفوی را حضرت امام (ره) تایید نمی کردند و این ادعا اساسا غلط است. امام(ره) نواب را به شدت قبول داشتند و اتفاقا به خاطر عدم حمایت آیت الله بروجردی از نواب امام (ره) بسیار از ایشان ناراحت شدند. امام (ره) خیلی تلاش کردند تا آیت الله بروجردی اجازه ندهند که رژیم شاه نواب صفوی و یاران ایشان را شهید کند و در این باب حتی بعد از فوت امام(ره) خاطراتی از همسر امام(ره) منتشر شد که بیان کرده بودند: در زمانی که حکومت قصد اعدام نواب را داشت امام (ره) حتی نمی توانستند راحت در خانه بنشینند و دائم  در حال رفت و آمد بودند و آرامش نداشتند. چرا که  حضرت امام خمینی ره تلاش هایی که در بیت آیت الله بروجردی کرده بودند برای جلوگیری از اعدام نواب صفوی به نتیجه نرسیده بود و آن هم به دلیل نفوذ برخی از عوامل حکومت در بیت آیت الله بروجردی بود که ایشان را نسبت به فداییان اسلام بدبین کرده بودند و نیز شاه هم ظاهرا به آیت الله بروجردی قول داده بود که آنها را نخواهد کشت و صرفا مدتی  در زندان نگه می دارد و در واقع  شاه ایشان را گول زده بود.

البته امام(ره) شیوه مبارزه مسلحانه را در دوره انقلاب اسلامی مناسب نمی‌دیدند. نه این که این شیوه را غیرشرعی بدانند. این مساله، دو بحث است. یک موقع است کسی یک شیوه را محکوم می‌کند و می گوید شرعی نیست و یک موقع است که این شیوه را نتیجه بخش نمی داند. امام(ره) می گفتند مبارزه مسلحانه فایده نخواهد داشت ولی همیشه به عنوان یک تهدید بر ضد رژیم پهلوی این حق را برای خود محفوظ نگه داشته بودند. این مسئله در صحبت ها و نامه های امام(ره) موجود است که رژیم را تهدید می کند که اگر این مسائل نتیجه ندهد من یک اقدام دیگری خواهم کرد و معلوم است این اقدام دیگر منظور حکم جهاد است.
 
زمانی هم که از امام(ره) در پاریس سوال می کنند ایشان می فرمایند اگر مجبور شدیم از این کار (جهاد) استفاده خواهیم کرد. لذا امام(ره) مشی مسلحانه را غیرشرعی نمی دانند ولی برای زمانی می دانند که بشود از آن به درستی استفاده کرد و می گویند اگر اقدام مسلحانه انجام شود رژیم پهلوی به لحاظ افکار عمومی برای سرکوب مشروعیت پیدا خواهد کرد و در افکار عمومی هم مبارزان محکوم خواهند بود. بنابراین این نتیجه بخش نیست و این کار را برای زمانی که لازم باشد نگه می دارند.
 
ولی در باب آن  بحثی که مطرح شد که اگر هر کسی یک گروهی تشکیل بدهد و این منجر به بی نظمی می شود؛ بله این مساله  در وضعیت مبارزه با حاکم جائر است. ایجاد بی نظمی در واقع زمانی است که آن همکاری به هم خورده است و اصلا یکی از اهداف مبارزه ایجاد بی نظمی در ارکان رژیم نامشروع است، چرا که هدف اسقاط رژیم است. حالا این اسقاط رژیم به هر میزانی که توان می رسد انجام خواهد شد چون بحث مبارزه است.
 
مثلا امام(ره) دستور به اعتصاب دادند. آیا اعتصاب کردن، در واقع ایجاد اختلال در وضع موجود نبود؟ دقیقا بود چرا که مردم نفت برای گرم کردن خانه هایشان نداشتند. این هم حکم امام بود. بنابراین اعتصاب یا ایجاد اختلال در زمان مبارزه عمل درستی است. واقعیت این است که در زمان مبارزه، انواع سختی ها و مشکلات به وجود می آید و در مبارزه شیرینی پخش نمی کنند. در مبارزه انواع راه ها است که براساس شرایط زمانه است. 
 

 در راستای این فرمایش شما ظاهرا شهید نواب در ابتدا و قبل از درگیری یک سری مکاتبه با کسروی انجام داده و با او مباحثه می کند و وقتی از این مکاتبات و مباحثات متوجه می شود او عناد دارد، اقدامات بعدی را انجام می دهد.

در زمان کسروی یعنی در دهه 20 رژیم پهلوی دوم تازه سر کار آمده بود و در آن دوره دهه 20 شاه خیلی قدرت نداشت لذا در دهه 20 نتوانستند شهید نواب را شهید کنند. چرا که به لحاظ قانونی هم این اختیار را نداشتند. چون قانون اساسی می گفت که همه قوانین و اقدامات در کشور باید مبتنی بر اسلام باشد.
 
اقدام شهید نواب هم مبتنی بر قواعد اسلام بود و اگر می خواستند ایشان را محاکمه کنند باید دادگاهی که اصولش مبتنی بر اسلام است تشکیل شود که در آن صورت ایشان محکوم نمی شد. پس وقتی ایشان در روند مقابله با کسروی نمی تواند از او به جایی شکایت ببرد چه باید بکند؟! لذا ابتدا با او مباحثه می کند و وقتی او گوش نمی دهد او را تهدید می کند و می بینیم که همه مقدمات و اقدامات اولیه را در رابطه با او انجام می دهند.
 
 همچنین ما در آن مقطع شاهدیم یک روندی برای مبارزه با مذهب شروع شده و گر چه شاه خیلی قلدر نیست ولی از مذهب هم طرفداری نمی کند و در واقع به نوعی امور را رها کرده و میدان را در اختیار اطراف درگیر قرار داده است. لذا شاهدیم حزب توده و احزاب ملی فعال هستند و یک هرج و مرجی در کشور وجود دارد و یک ثبات قانونی مستحکمی وجود ندارد و هر گروهی قوی تر باشد کار خود را جلو می برد و همان طور که به بحث ملی شدن صنعت نفت اشاره کردید اصلا صنعت نفت برهمین مبنا ملی می شود.
 
 یعنی واقعا شاه دوست نداشت نفت ملی شود ولی برمبنای کشمکش و رقابت های سیاسی گروه های فعال در دهه 20 که به اوایل دهه 30 می رسد شاهد پیروزی نهضت نفت هستیم که اتفاقا اگر همین گروه فداییان اسلام رزم آرا را نمی کشتند آیا صنعت نفت ملی می شد؟ نمی شد! مانع بسیار عمده ملی شدن صنعت نفت وجود شخصیت قدرتمند رزم آرا بود.
 
در ماجرای اعدام انقلابی رزم آرا هم بحث اصلی این است که او عامل انگلیس است و مانع عمده در راه منافع ملت و اسلام است.  در حقیقت شاهد بودیم در آن مقطع ملیت با اسلامیت تلفیق شد و ملی شدن صنعت نفت را هم گر چه بیشتر به اسم ملی ها ثبت کرده اند ولی واقعا نقش مذهبیون بیشتر از ملیون بود. خود ملی ها هم اعتقاد دارند اگر فداییان اسلام این کار را بر ضد رزم آرا نمی کردند صنعت نفت ملی نمی شد. اساسا ملی ها توان این کار را نداشتند و مبارزه به این شکل را بلد نبودند. در مجلس هم اقلیتی بودند و به صرف مبارزه پارلمانی نمی شد صنعت نفت را ملی کرد و اصلا آقای مصدق نخست وزیر شدنش را مدیون همین فداییان اسلام و گروه های مذهبی بود.
 
البته نکته حائز اهمیت که باید بیان کرد این که قبل از ترور رزم آرا به شهادت کتاب های ملی گراها، نمایندگانی از طرف مصدق و ملیون و آیت الله کاشانی و فداییان اسلام تشکیل جلسه می دهند و در آن جا همگی تصمیم جدی می گیرند که باید رزم آرا از بین برود و اجرای آن را به فداییان می سپارند.
 

 من از صحبت ها این طور برداشت کردم که نبود یک حکومتی که قاطعانه براساس اسلام عمل کند، فداییان اسلام را که دغدغه اسلام داشتند را شاید به نوعی مجبور می کند تا اقداماتی که بیان شد را انجام دهند. آیا می توان این طور برداشت کرد؟

دقیقا همین است. یعنی حکومتی که به مفاد قوانین اساسی عمل نمی کند. وقتی قانون را کسی اجرا نکرد کشور در عمل دچار هرج و مرج می شود . وقتی در کشور اسلامی کسی به اسلام توهین کرد چه کسی باید جواب بدهد؟ وقتی حکومت وقت اقدامی نمی کند خوب معتقدان به اسلام که نمی توانند ساکت بمانند و بگویند کاری نکنیم تا هرج و مرج نشود. اصلا اقدامات کسروی در کشور خودش هرج و مرج است. این که کسی به خودش جرات دهد کتب مقدس گروه های دیگر را جمع کند و جشن کتاب سوزی راه بیندازد! این عین هرج و مرج است.
 
وقتی حکومت جلوگیری نمی کند گروه دیگر نیز این حق را به خودشان می دهند که با او مقابله کنند. البته همان طور که بیان شد بحث اجازه از مقامات مذهبی هم وجود داشته و در واقع چاره ای نیست و شاید این تنها راه دفاعی باشد که یک گروه مذهبی در پیش می گیرد در واقع فداییان معتقد بودند که ما در صحنه اجتماع و سیاست باید از اسلام دفاع کنیم.
 

 پس می توان این گونه برداشت کرد که اقدامات و کنش فداییان اسلام هم از لحاظ سیاسی و هم شرایط اجتماعی و سیاسی کاملا طبیعی و معقول بوده و شاید به گونه ای شرایط زمان آن ها را مجبور به استفاده از این شیوه کرده است.

بله. شما فرض کنید یک گروه یا نفری را آن قدر تحت فشار قرار دهید که در آستانه خفه شدن قرار گیرد، او در حال خفه شدن هر کاری کند مجاز است چون تنها راه دفاع از خود است و به لحاظ شرعی هم هیچ مشکلی ندارد. دستور قرآن است که می فرماید: « وقاتلوا ائمه الکفر» در زمانی که کفر بخواهد اسلام را در منگنه قرار بدهد و از بین ببرد، خود قرآن دستور داده بزرگان کفر را بکشید.
 
همچنین درباره امثال کسروی بحث ارتداد وجود دارد که همه روی آن اجماع دارند. همان اجماعی که بر سر حکم سلمان رشدی در جهان اسلام به وجود آمد. وقتی حضرت امام(ره) حکم بر اعدام رشدی داد همه علمای اهل سنت هم تایید کردند.
 
این اعتراضی که در واقع برخی روشنفکران سکولار نسبت به شهید نواب صفوی و گروه فداییان اسلام انجام می دهند، همان اعتراضی است که نسبت به حکم حضرت امام(ره) نیز انجام دادند که شما چرا حکم اعدام دادید و بحث حقوق بشر را مطرح می کنند که با این نظرات در واقع بایستی از حکومت اسلامی دست کشید چون آن ها اساسا با حکومت اسلامی مخالفند. لذا این اعتراضات اعتراض به اصل اسلام است که نمی خواهند اصل اسلام یا همان اسلام سیاسی در صحنه باقی بماند.
 

 یک سوالی در این جا برای من وجود دارد که در مقطع زمانی که شما فرمودید گروه ها، جریانات و شخصیت هایی که دغدغه اسلام داشتند حضور جدی در فضای ایران دارند آیا بدیل دیگری برای تفکر فداییان اسلام در بین مذهبی ها وجود داشت؟ یا اینکه شاید اصلا نوع اقدام و کنش فداییان اسلام از نبود و بلند نشدن هیچ صدایی از اهل اسلام در آن مقطع زمانی بوده است؟ و این که به طور مشخص به غیر از شخصیت آیت الله بروجردی که در جایگاه مرجعیت قرار داشتند شخصیت بارز یا گروه اسلامی جدی و فعالی وجود داشت؟

یک گروه دیگری وجود داشت که متصل به آیت الله کاشانی بودند. فداییان اسلام هم لزوما با آیت الله کاشانی ادغام نبودند. گر چه در برخی جاها با هم همراه و موتلف بودند ولی بعضی وقت ها اختلافاتی بین شان وجود داشت. آیت الله کاشانی به عنوان مجتهد سیاسی معتقد به حضور در سیاست بود و عملا هم درگیر شده بود ولی شیوه یا نگرش ایشان در آن مقطع این بود که مشکل اساسی ما بحث انگلیس و نفت است و برای رسیدن به این هدف مان مشکلی نیست که فعلا از برخی از قواعد اسلام که اجرا نمی شود چشم پوشی کنیم.
 
بر فرض این که شراب فروشی آزاد در جامعه باشد را فداییان اسلام ایراد می گرفتند به آقای مصدق که نخست وزیر بود اعتراض می کردند و می گفتند شرط ما برای نخست وزیری شما این بود که از اجرای مسائل خلاف احکام اسلام جلوگیری کنید ولی مصدق گوش نمی کرد و می گفت ما از این ها مالیات می گیریم و آیت الله کاشانی هم در برابر مصدق کوتاه می آمد و می گفت  فعلا در حال مقابله و مبارزه با دشمن مشترکی (انگلیس) هستیم و فعلا باید کوتاه آمد و یکی از ریشه های اختلاف بین فداییان اسلام و آیت الله کاشانی همین مساله بود.
پس یک طیف جریان آیت الله کاشانی بود که در صحنه هم حاضر بودند ولی شیوه مبارزه شان مقداری متفاوت بود. آیت الله کاشانی با ملیون ائتلاف کرده بود ولی فداییان اسلام ائتلاف شان با ملی ها مشروط به حفظ قواعد اسلام بود.


 به نظر شما تفکر نواب (به غیر از شخصیت خودش) برای یک سری از گروه ها و جریانات چه خطر و چالشی ایجاد می کند که تا به امروز از تخریب و تخطئه آن دست بر نمی دارند؟

الان که سوال را مطرح می کردید ذهنم به سمت یکی از آیات قرآن رفت، بخشی از آیه ۴ سوره مبارکه الممتحنه که از قول حضرت ابراهیم(ع) می فرماید: «إِذ قالوا لِقَومِهِم إِنّا بُرَآءُ مِنكُم وَمِمّا تَعبُدونَ مِن دونِ اللَّهِ كَفَرنا بِكُم وَبَدا بَينَنا وَبَينَكُمُ العَداوَةُ وَالبَغضاءُ أَبَدًا حَتّى تُؤمِنوا بِاللَّهِ وَحدَهُ»
 
«آن هنگامی که به قوم (مشرک) خود گفتند: ما از شما و آنچه غیر از خدا می‌پرستید بیزاریم؛ ما نسبت به شما کافریم؛ و میان ما و شما عداوت و دشمنی همیشگی آشکار شده است؛ تا آن زمان که به خدای یگانه ایمان بیاورید»
 
به نظرم ماجرای مخالفت با تفکر شهید نواب هم اینجاست و ریشه ضد ابراهیمی دارد. مخالفان او تفکر غیر ابراهیمی دارند. به نظرم نواب حقیقتا سمبل تفکر ابراهیمی است. اینکه همه هستی اش را فدای توحید کرد و معتقد بود ما برای توحید باید همه هستی خود را فدا کنیم و برای همین هم اسم خود را فداییان اسلام گذاشتند چون از اینکه فدای اسلام بشوند هیچ ترسی نداشتند. همچنان که حضرت ابراهیم (ع) هم از اینکه او را به آتش بیندازند ترسی نداشت! و جهان هستی را در اختیار خداوند بزرگ می دید.
 
لذا ما باید با همه توان در راه خدا و توحید تلاش کنیم و باید بدانیم همه کسانی که غیر توحیدی هستند با ما مخالفت خواهند کرد. این البته یک درس عبرتی برای ما نیز هست. باید بدانیم کسی که می خواهد برای خدا کار کند باید خود را برای همه تهمت ها و شکنجه ها و سختی ها آماده کند. به حضرت موسی (ع)  تهمت های زیادی زدند. تهمت هایی هم که به نواب می زنند، در راستای همان تهمت هایی است که به انبیای الهی می زدند.
 
نواب صفوی انسان موحدی بود که آزارش به یک مورچه هم نمی رسید چه رسد به این که آدم کش باشد. او تحت شرایط خاصی بنا بر حکم خدا اقدامی انجام داد. خوب حضرت موسی (ع) و حضرت خضر (ع) نیز آدم کشتند ولی آیا می توان گفت این انبیا الهی سلام الله علیهم آدم کش هستند؟ اصلا خداوند متعال به صراحت در قرآن دستور به کشتن بزرگان کفر داده است.
 

 آیا این الگو و مدل رفتاری را می توان به جامعه امروز نیز بسط و تعمیم داد؟ چرا که امروزه با بحث هایی از قبیل حقوق بشر و قواعد بین المللی اجازه عملی شدن بسیاری از این مسائل را حتی در کشور خودمان نمی دهند! در این میان تکلیف و وظیفه جوان مسلمان چیست؟

آیه ای در قرآن هست که می فرماید: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» (المائده آیه   105) « اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، مراقب خودتان باشيد، اگر شما خود هدايت يافتيد (ضلالت) كسى كه گمراه شده به شما زيانى نمى‏رساند، بازگشت همه شما به سوى خداست پس شما را از آنچه مى‏كرديد آگاه خواهد نمود»
 
این آیه یعنی این که شما نباید تسلیم قواعد نظام بین المللی که مخالف اسلام باشند، شوید.  منظور آیه قرآن این است که شما باید مراقب خود باشید و همواره احکام اسلام را اجرا کنید. یعنی حداقل درباره خودتان. فرض کنید همه دنیا کافر شدند و فقط یک نفر مومن وجود داشت، آن یک نفر وظیفه دارد تکالیف خود را انجام دهد. پس ما باید ابتدا خودمان اسلام را بشناسیم و آن را اجرا کنیم سپس در بین خانواده و نزدیکان و محله و شهر و کشورمان به دنبال گسترش اسلام باشیم.
 
حال اگر جامعه اسلامی بود که مشکلی نیست ولی اگر مومنین در اقلیت بودند باید به اندازه توان شان تکالیف شان را عمل کنند و به فکر گسترش اسلام باشند. چون اساسا  کل هستی و تمام دارایی جامعه در اختیار خداست و خدا نمی خواهد مومنین هیچ وقت اسلام را رها کنند. پس باید همواره به اسلام عمل کرد ولی میزان و حوزه عمل بستگی به توان دارد. یک زمان مومنین در راس حکومتند و حوزه وسیعی از اختیارات را دارند و یک زمان شرایط به گونه دیگری است.
 
به عنوان حسن ختام صحبت هایم به آیه ای از قرآن اشاره می کنم که می فرماید: «جن و انس را فقط برای عبادت کردن آفریدم» پس مسلمانان باید همواره به دنبال عبادت خدا باشند. البته این عبادت عام هست. مثلا اداره حکومت اسلام هم خودش عبادت است. پس جهت حرکت مهم است. اگر جهت حرکت به سمت خدا شد آن وقت دیگر از مشکلات نمی ترسد و برای خدا در برابر هر سختی و مشکلی مقاومت می کند و اگر مومن برای خدا یک مقاومت حداقلی هم بکند قطعا خدا وعده نصرت و یاری داده است که ان شاالله شامل ما و شما و همه مومنان خواهد شد.

منبع: خبرگزاری دانشجو
نظرات شما
پیشخوان